مسیح قندعسل مامسیح قندعسل ما، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه سن داره

ღ.ناز دونه ی من.ღ

خسته م

مشکلات زندگی علاوه بر قلب و روحم جسممو هم داره نابود و ویرون میکنه خدا خودش میدونه اگه الان تو توی بطنم نبودی با دل و جون مرگ رو ازش طلب میکردم چرا که شیرین تر از اون نیست دلم برا بچگیم تنگ شده برا وقتایی که تنها دغدغه ذهنم فقط درس خوندن و نمره خوب آوردن بود ، برا روزایی که خوش و خرم بودم و هیچی از غم روزگار توی دلم خونه نداشت نمیدونم چرا خدا صدامو نمیشنوه؟ چرا به من دختر کوچولوی بدش ترحم نمیکنه؟ چرا خطاهامو نمیبخشه؟ چرا تا عمر دارم میخواد ازم تاوان بگیره؟ چرا؟ چرا؟ چرااااااااااااااااااااا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ...
24 اسفند 1392

حبه انگورم

عشق مامانی ، قربونت بررررررررررررم من از دو روز پیش که پیش خانوم دکتر بودیم و صدای اون قلب کوچولوتو شنیدم و اندازه تو بهم نشون داد چندین برابر عااااااااااااااااااااااااااااشقت شدم قبل از اینکه برم توی مطب بابایی خیلی دلش میخواست میتونست میومد و اونم صدای قلب کوچولوتو میشنید، منم برا اینکه بابایی رو به آرزوش برسونم دور از چشم خانوم دکتر گوشیمو بردم توی اتاق و صدای قلبتو ضبط کردم ، نمیدونی با چه ذوقی هی صدای ضبط شده رو ریپلای میکرد و با ذوق گوش میداد حالا بماند که وقتی رسیدیم بافق تموم خوشی و ذوقمون از دماغمون در اومد ، متین گم شده بود و همه هراسون اینور و اونور دنبالش میگشتن ، کسی به من خبر نداده بود اما به محضی که رسیدیم در خونه دخت...
21 اسفند 1392

تو عشق مامانی

  بخوام به سن نرم افزاره صدات بزنم باید بگم زغال اخته اما عشق مامانی کجا و زغال اخته کجاااااااا!!! یه هفته برمیگردیم عقب و لوبیای سحر آمیز خوشکلم صدات میزنم لوبیای مامانی میبینی چه زود داری بزرگ میشی و مامانی از این بزرگ شدنت لذت میبره ؟!! خیلی دلم میخواد این ماههای اول تموم بشه و این خستگی ازم دور بشه ، کلأ از همه چیز افتادم ، دست دلم به هیچ کاری نمیره ! انقدر کارای عقب افتاده دارم که حالا بماند چند تا سفارش تقویم هم دارم که باید حاضرشون کنم اما تقریبا میتونم بگم الان نزدیکه 50 روزه لپ تاپمو حتی روشن هم نکردم . تا سر کارم با خودم میگم امروز که رفتم خونه فلان کارو فلان کارو حتمأ انجام میدم اما انگاری جدیدأ خونه مون...
10 اسفند 1392
1